هر شبم از اشک خونین گل به دامان باد و هست
هر نفس چون غنچه ام ، سر در گریبان بادو هست
موج این دریا نجوید ساحل آرام را
طاقت و آسودگی از من گریزان باد و هست
هرکه را در محفل هستی نصیبی داده اند
چنگ نلان،شمع گریان،جام خندان، بادوهست
دل ندامت ها کشد از ترک مستی های عشق
می پرست از توبه بیجا ، پشیمان بادو هست
خانه تقوای زاهد شد به یک ساغر خراب
کلبه دیوانه ، از سیلاب ویران بادو هست
گرچه از وصل توام آسایش دل بود و نیست
آتش عشق توام ،روشنگر جان بادوهست